گذرگاه دیوار آتش

این وبلاگ کاملا شخصی بوده و هدف از ایجاد آن بیان و ابراز عقاید و برخورداری از نظرات و افکار و عقاید بازدیدکنندگان گرامیست.

گذرگاه دیوار آتش

این وبلاگ کاملا شخصی بوده و هدف از ایجاد آن بیان و ابراز عقاید و برخورداری از نظرات و افکار و عقاید بازدیدکنندگان گرامیست.

سلام .من یک تابلو هستم...

من تابلوی کاملی از تنهایی هستم. تابلویی که باید آنرا در روز ولینتاین ، در میدان شهر از سقف آسمان بیاویزند. و بعد او را به دار زنند تا روز ولنتاین دیگران را خراب نکنم و  درس عبرتی شوم برای همه تنهایان روی زمین. من تابلویی هستم که نقاش روزگار مرا رنگ زد تا بفریبدم و من رنگارنگ شدم . این همه زردی به خاطر اندیشه های عمیقم و این همه سیاهی به خاطر سیاهی دستان هنرمند روزگار بود که از من این چنین تابلویی تلخ ساخت...

در شهر پر از تابلوهایی است که هر روز به داخل جوی آب سقوط می کنند .

و همه از نگاه کردن به چهره زشت آنها وحشت دارند.

پر از تابلوهایی ست که کنار خیابان برای ماشین های مدل بالا دست تکان مید هند. اما کسی برای آنها بهای بالایی نمی پردازد و قیمتی برای آنها قائل نمی گردد.

و پر از تابلوهایی ست که آدامس و فال می فروشند...

و کسی حتی نیم نگاهی هم به آنها نمی کند مگر از روی دل سوزی.

 

اما تابلوی من با همه آنها فرق دارد...

من تابلویی هستم تلخ اما تماشایی...

تابلویی که قیمیتی بر آن نمی توان گذاشت...

تابلویی که هرجا رفتم انگشت نما شدم همه مرا با انگشت به هم نشان داند و گفتند او تنهاست.تابلویی شدم از تونالیته رنگ های زرد و سیاه........

راستی که نقاش روزگار مرا هم تابلو کرد...

 

 

 

زندگی

واقعا احمقانه است...

باید بپذیریم که از زندگی نمی توان فرار کرد.

پس تلاش برای خیلی چیزها تلاشی بیهوده است.

ما زندگی می کنیم چون به ما تحمیل شده است

البته منظورم زندگی در این دنیاست

وگرنه فلسفه خود زندگی پرمعناست

پس اگر مفهوم زندگی را فقط در همین جهان خلاصه کنیم

به این نتیجه می رسیم که یک جبر مسخره است

پس برای توجیه خیلی چیزها باید گفت که زندگی ما به این دنیا محدود نمی گردد...