خداوندا!
در این شبهای سیاه و تار باز هم می خواهم از تاریکی های دنیایت بنویسم.
مرا ببخش که مدام از دنیای تو انتقاد می کنم.
آخر دنیای تو را دوست ندارم.
تو را دوست دارم اما دنیایت را دوست ندارم.
دنیای تو مثل یک بوتیک پر از کالاست.
فروشنده ها هم مملو از دروغ و نیرنگ برای فروش این کالاهی بی ارزش و خاکی این کره خاکی
اگر دنیا دروغین نبود ، این همه فروشنده دروغگو و دغل باز نداشت.
دنیای تو شبیه به مغازه ایست پر از ویترین های زیبا و شگفت انگیز ، مملو از خوراکیها و کیک های خوشمزه ، مملو از لباس های رنگارنگ ، مملو از اجناس و کالاهای مصنوع بشری.
اما من همیشه مثل آن دخترک کبریت فروش فقیری هستم که چون جیبهایش خالیست و کاری جز کبریت فروشی و تلاش برای پاک بودن و بشردوستی بلد نیست نمی تواند چیزی از این ویترین ها خرید کند و همیشه تماشاچی اینطرف ویترین زیبای دنیاست.همیشه باید با حسرت تماشاچی این ویترین های رنگارنگ باشم و آه بکشم.
آخرش هم شبی از سرما می میرم و حسرت این ویترین زیبا را با خود به گور خواهم برد.
از کجا معلوم که جهان پس از مرگ هم پر از ویترین نباشد.
در اینصورت اگر چنین باشد آنوقت تکلیف من چیست؟
آیا تنها برای حسرت خلقم کرده ای؟ یا شاید هم برای ریاضت .؟؟؟؟!!!!
می دانم که جز برای رنج بردن مرا نیافریده ای.
مگر نه اینکه تو خود گفته ای:
لقدخَلَقنَا الاِنسانَ فی کَبَد
همانا آدمی را در رنج آفریده ام.
شاید این تقدیر من بوده . نمی دانم شاید هم همه آدمها تماشاچی اند و به ظاهر خود را خریدار جا می زنند.
ای کاش روزی چشم از دنیای ویترین های قشنگت فرو می بستم. آنگاه آسوده می شدم.
خسته ام. خسته از پرسه زدن پشت این شیشه ها.
خسته از تماشا...
می خواهی بامن چه کنی؟
که همیشه در حسرت باشم ؟!!!!!!!!!!!!!!!!
بار ها گفته ام که از کره خاکی ات بیزارم. بیزار..............................
سلام لیلای خوب خدا
اول
لیلای عزیز سلام
چقدر از خواندن نوشته اخیرت خوشحال شدم
او مهربانی است که از ما برما عاشقتر است
میبینی چقدر لذتبخش است با او صحبت کردن
میبینی تو چقدر دوست داشتنی هستی
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند
لیلا جان پس از این همه اندوه و شکوه
شکوه و جلال عشق متعال را برایت آرزو میکنم
با عشق باشی
یا عشق باشی
یا عشق
لیلاجان
در نوشته ات نکته ای وجود دارد
که مرا سرشار از شوق میکند
و از شعف لبریزم میکند
اگر میتوانستم تمام مدت اینجا مینشستم و او را میستودم
به مهربانی و سخاوت و عظمت و به کرم
او دعای مضطر را شنیده است
و اجابت میکند
میبنی که دوست داری از او و برای او بنویسی
او تو را میخواند
میخواند
اجابتش کن
نخواه که خدای مهربانت بیش از این انتظار بکشد
گرچه او بسیار صبور است
ولی به بندگانش بسیار مشتاق است
از تک تک جملاتت بوی خوب عشق می آید
آری خدا آمده است
از دور خاک پایت را به دیده میکشم
او به نزدت آمده است
کاش میدانستی چقدر به عاشقانش مشتاقم
لیلای عزیز خدا
برای ما گدایانش نیز دعا کن
اکنون که تو را خوانده است و تو به اجابت دل نازنینت با او سخن میگویی
برای دوستدارانت و دوستدارانش نیز دعا کن
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
که آب زندگی ام در نظر نمی آید
لیلا جان امیدوارم روزی بالای کوه نورانی عشق
او را دیدار کنی
آرزو میکنم در آن دم خاک کف پایت باشم
در عشق باشی